سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبح اساطیر

 
 
مفهوم میراث در طبیعت(چهارشنبه 85 دی 6 ساعت 7:58 صبح )
 
 
مرور - دکتر ناصر کرمی:
میراث طبیعی ایران عنوان کتابی است  از مجموعه «از ایران چه می‌دانم» که دفتر پژوهش‌های فرهنگی منتشر کرده است.

مثل دیگر کتاب‌های این مجموعه، کتاب «میراث...» هم متنی منقح و قالبی حرفه‌ای دارد و قطعاً می‌تواند مورد استفاده مخاطبان آن که عمدتاً قشر جوان هستند قرار بگیرد. مفهوم واقعی «میراث طبیعی» موضوعی است که مورد بحث‌های بسیار بوده است.

گروهی اعتقاد دارند که اساساً نمی‌توان طبیعت را به دو بخش میراث و غیر میراث تقسیم کرد و همه مولفه‌های موجود در زیست‌بوم یک ناحیه در هر حال میراثی هستند که باید برای نسل آینده باقی بماند.

اما شماری از کارشناسان نیز اشاره می‌کنند که میراث طبیعی می‌تواند به آن بخش از طبیعت اطلاق شود که در معرض تهدید بوده و اگر مورد حفاظت قرار نگیرد نسل‌های بعدی از آن محروم می‌مانند.

براین مبنا چشم‌اندازهایی همچون دریا، خلیج، کوهستان‌های وسیع، دشت‌های گسترده و... در زمره میراث طبیعی قرار نمی‌گیرند، اما مناطق جنگلی، زیستگاه‌های جانوری و... قطعاً میراث تلقی می‌شوند.

باید توجه داشت که اساساً بخشی از پدیده‌های طبیعی«موقت» تلقی می‌شوند، برای مثال همه آبشارهای مهم پدیده‌هایی موقت هستند، چون هر آبشاری بافرسایش دائم و شدید بستر خود سرانجام محکوم به نابودی است اما چنین چرخه فرساینده‌ای برای کوهستانها و دریاها طولانی‌تر از دوره بقای بشر در کره زمین است.

اگرچه براساس نظریه «سطح اساسی» الکساندر فون همبولت حتی کوهستانها و دریاها هم پدیده‌هایی دائمی نیستند، ‌چونکه با فرسایش دائم همه کوه‌ها روزی در نهایت در بستر دریاها آرام خواهند گرفت، به همین ترتیب قابل تصور است که در یک روز خیلی دور دست هیمالیا به تمامی فرسایش یافته و رسوبات آن وارد اقیانوس آرام شده باشند و بر این مبنا دیگر نه نشانی از آن کوهستان عظیم باشد و نه این اقیانوس فراخ.

اما دیدگاهی دیگر مفهوم میراث طبیعی را قدری بسته‌تر در نظر می‌گیرد و صرفاً اشاره دارد به چشم‌اندازهای یگانه و گونه‌های منحصر به فرد گیاهی و جانوری که خاص یک منطقه بوده و در دیگر مناطق جهان به ندرت ممکن است یافت شوند.

بر مبنای این تعریف در ایران چشم‌اندازهایی همچون شهر خیالی لوت، گراندکانیون‌های زاگرس و جنگل‌های هیرکانی شمال، گونه‌های گیاهی مثل سوسن چلچراغ و سرو ابرکوه و گونه‌های جانوری مثل یوزپلنگ و گورخر آسیایی، حشره‌خوار کوچک، هما و ماهی‌کور غار کلماکره می‌توانند میراث طبیعی انگاشته شوند.

سام خسروی فرد، نویسنده کتاب بیشتر تعریف بینابین، تعریف دوم، را مورد نظر داشته است اگرچه سعی کرده است دیگر جوانب موضوع را نیز در نظر داشته باشد. ازخسروی فرد (که همکار ما در صفحه زادبوم نیز هست) انتظار داریم شناسایی میراث طبیعی ایران را منحصر به کتاب چاپ شده نکند و بپذیرد فهرستی که ارائه کرده می‌تواند مقدمه یک کار خیلی بزرگتر باشد.

تاریخ درج: 5 دی 1385 ساعت 20:04 تاریخ تایید: 5 دی 1385 ساعت 20:11 تاریخ به روز رسانی: 5 دی 1385 ساعت 20:11  
     
  
 
منبع : http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=12526

 
سکه های هخامنشی(چهارشنبه 85 اردیبهشت 13 ساعت 9:42 عصر )

:.

دوشنبه، 11 اردىبهشت، 1385

درود بر شما ،  امروز یه مطلب راجع به سکه های هخامنشی براتون آماده کردم ، البته کامل نیست ، ولی عس می کنم تو یه مطلب دیگه کاملش کنم ، امیدوارم همین قدرش بتونه کمکتون کنه تا کاملش رو بخونین ، در مورد آقای کهلان و مطالبشون هم بگم که مطلب بعدی تارنما ، در مورد یکی دیگه از مطالب آقای کهلان هست که توی همون مطلب مطالب مربوط به ایشون رو ادامه می دم و اینجا چیزی نمی گم ، این رو هم بگم که ایشون یه معرفی نامه از خودشون برای بنده ارسال کردند که ابتدای مطلب بعدی نوشته میشه ، بهرحال امیدوارم ایشون نتایج ملاقاتشون با موبدان زرتشتی رو ، که خودشون هم از این ملاقات استقبال کرده بودند ، تو این تارنما به اطلاع سایر دوستان برسونیم . از ایشون خواهش می کنم که در صورت ملاقات ، نتیجه ملاقات رو برای بنده ارسال کنه تا به اطلاع سایر دوستان نیز برسونم ، خب دیگه سرتون رو درد نمیارم ، بریم سر اصل مطلب .

سکه های هخامنشی

در دوره هخامنشیان صنایع کوچک در ایران رشد نکردند ، زیرا تنها مشتریانی که می توانستند این قبیل صنایع را زنده نگاه دارند ، پادشاهان و بزرگان کشور بودند که بیشتر اوقات  کارهای خود را به هنرمندان خارجی سفارش می دادند . میناگران و حکاکان بابلی ها ، یا فینیقی ها بودند . احتمالا سکه های زمان داریوش را که در کارگاه های سارد ساخته می شدند و هخامنشیان به مصرف مبادلات با کشورهای تابعه خود در مدیترانه می رساندند و در خود ایران چندان بکار نمی رفت . این مسلم به نظر می رسد که نخستین پادشاهان هخامنشی ، سیروس و کامبیز (کوروش و کمبوجیه)، احتیاجی به ایجاد سکه مخصوص به نام خود نداشتند و از مسکوکاتی که آن وقت در آسیای صغیر در جریان بود  و در ایران هم با مبادله با مواد اولیه با اجناس ساخته شده بدست می آید رفع احتیاج می کردند . ظاهرا داریوش اول ، سازمان دهنده بزرگ امپراطوری ایران بوده است که ، برای نخستین بار مسکوک طلای خالص و تقریبا بدون عیار را که ما به نام دریک می شناسیم دست زده است . با وجود این بعضی گمان می کنند که این مسکوکات در داخل ایران به جریان گذاشته نشده اند ،‌ بلکه مصرف آنها پرداخت حقوق سپاهیان روزمزد و ذخیره خزانه و رفع احتیاج شهرهای کاروان روی بود که همیشه احتیاج زیادی به مسکوک داشتند . از این مسکوکات ، در یونان و آسیا کشف نشده است . مسکوکاتی که همراه با لوحه های طلا و نقره در دو صندوقچه سنگی که در گوشه ای از تالار پذیرائی کاخ اپادانا در تخت جمشید کشف شده از سارد و یونان بوده است .

ساختمان کاخ آپادانا را به زمانی نزدیک سال 515 پیش از میلاد نسبت می دهند .

این در صورتی ممکن است که قبول کنیم صفه قلعه بندی ، پیش از جلوس داریوش پسر ویشتاسب به تخت ایران ساخته شده باشد . در هر صورت در سال 515 ق.م هنوز اولین دریک ها زده نشده بودند و ما می توانیم گمان کنیم که مدت ضرب سکه داریوش اول سی سال هم کمتر بوده باشد .

خشایارشا شاه هم به نوبه خود سکه زده است . او هم مانند پدرش نکوشید تا سکه ها یش جنبه هنری به خود بگیرد . کمانداری که  «‌ ملوفور » می نامند ، همیشه به یک وضع در پشت و روی سکه دیده می شود که تاجی « Ciadaris » بسر دارد . بطوری که بیننده را به این فکر می اندازد که شاید کمان دار مزبور خود شاهنشاه باشد .

 

( Melophore تثریبا زانو زده و Ciadaris کنگره دار به سر دارد و لباسش را روی زانوی چپ بالا زده به دست چپ کمان ، و به دست راست نیزه کوتاهی گرفته است . )

 

کماندار روی سکه ، لباسی پوشیده به نام « کندیس » Candys ، که عبارت از نیم تنه گشادی است که گاهی به وسیله کمربند فشده شده . نوع این سکه در تمام مدت سلطنت این سلسله یک نواخت باقیمانده پشت آن به شکل بیضی و دارای فرورفتگی است ، به نام « مربع مجوف » که ضرب آن را آسان می کند . در اثر کشف چند دریک ، در یونان و همراه مسکوکات یونانی که تاریخشان قابل تخمین است ، گمان می برند که  این دریک ها منصوب به یکی از پادشاهان هخامنشی است . اما کاملا اطمینان به صحت این حدس نیست .

لوح های گلی که در بایگانی پرسپولیس بدست آمده و به خط آرامی نوشته شده که مربوط به حساب کارهای انجام شده است و محاسبه آن با  « شکل » Shekel واحد وزن قدیمی سامی است که در تورات هم نام برده شده و مبادله می شده ، مانند نان شراب ، گوسفند و غیره .

مختصر آن که در دوره هخامنشیان فعالیت پولی تقریبا منحصر به سواحل مدیترانه و برای مبادلات بازرگانی کشورهای بحری صورت می گرفته ، با وجود این دریک طلا و نقره هخامنشیان ، به علت خالص بودن فلز آن ، در همه جا با ارزش و مورد قبول بوده است .

 

منابع :

1 - هنر ایران ، اثر پروفسور آندره گدار ،‌ترجمه : دکتر بهروز حبیبی ،  انتشارات دانشگاه ملی ایران .

2 – باستان شناسی و هنر دوران تاریخی ماد ، هخامنشی ، اشکانی ، ساسانی ، اثر علی اکبر سرفراز – بهمن فیروزمندی ،‌  انتشارات عفاف .

منبع : http://www.khatmikhi.persianblog.com/

 
اسلام محمدی _ اسلام اتوبوسی(سه شنبه 85 اردیبهشت 12 ساعت 7:10 عصر )


 

اسلام بذات خود ندارد عیبی    عیبی که در اوست از مسلمانی ماست

 


اتوبوس دو ساعتی  بود که در جاده به پیش می رفت. جواد قهرمان داستان ما نیز بهمراه سی  و یک  سرنشین دیگر از زن و مرد و بچه ، مسافر این اتوبوس بودند. البته  یک  راننده و یک شاگرد با لباس های کثیف و روغنی را هم باید به این جمع افزود. دعوای راننده با یکی از مسافرین در ترمینال ، بر سر یک ساک اضافی ، نیم ساعتی حرکت اتوبوس را به تاخیر انداخته بود. مرد مسافر ادعا می کرد ، هر مسافر تا پانزده کیلوگرم  می تواند بار داشته باشد. اما راننده مثل اینکه لقمه چربی پیدا کرده باشد، درخواست کرایه  بیشتر می کرد. آخر کار هم مرد مسافر با دو صد لعنت و نفرین پول زور را پرداخت و ماشین براه افتاد. جواد که جوان  متدین و خوش قلبی بود تا مدتی پس از حرکت اتوبوس با خود کلنجار می رفت که: ( اگر مسافر راضی به پرداخت کرایه اضافی نباشد ؛ خوب روز قیامت که راننده را می برند جهنم!)


 اما پس از مدتی این گونه خود را قانع ساخت که اگر چه مسافر با اجبار پول اضافی را داده اما چون مبلغی که پرداخته ، خیلی زیاد نبوده ، حتما بعدا راضی شده است!!!!


***


داخل اتوبوس هوا کمی گرم بود. روسری برخی از خانم ها ، کم کم از روی سرها سُر خورده  و بر روی شانه ها می غلطید. جواد  روی  خود را به هر طرف که می گرداند تا به پندار خود ، دچار گناه نشود ، خانمی با موی زرد یا سیاه یا رنگ های عجق وجق دیگر ، بهمراه بتونه ضخیمی از سرخاب و سفیداب ، مانند جنی بو داده ، جلوی او ظاهر می شد. جوان برای آنکه روز قیامت او را به جرم نگاه به نامحرم به جهنم نبرند ، ناچاراً چشمان خود را بست و با این جمله در دل که:( انشاالله خواهران مسلمان حواسشان نیست ، پس گناهی مرتکب نشده اند تا به جهنم بروند ) ، سعی کرد تا بخوابد.


***


 درهمین موقع  جیغ و ویغ  کودکی  که با پدر و مادر و برادر کوچک خود ، جملگی بر روی دوعدد  صندلی ، پشت سر جواد نشسته بودند ، این آرامش را از او گرفت. کودک یک موز درسته مانند موز برادرش می خواست و پدر مقتدرش هم لج کرده بود که تو کوچکتر از برادرت هستی  و باید نصف موز را بخوری. این پدر قاطع که نصف دیگر موز را خودش خورده بود ، هیچ کاری نداشت که بقیه مسافران هم آدمند و صدای ذق ذق کودکش نمی گذارد آنها استراحت کنند. جوان خوش قلب ما هم که نتوانسته بود استراحت کند ، به نفس خود نهیب می زد که:( خوب بچه است دیگر. کاریش نمی شود کرد. اگر چه بی خیالی پدر و مادر باعث اذیت و آزار دیگران می شود ، اما به جرم گریه بچه که پدر و مادر را به جهنم نمی برند!!!!)


***


این مرکب راهوار همچنان  به راه خود ادامه می داد تا بالاخره شاگرد راننده فریاد برآورد که: (خانما ، آقایون:  نهار ، دستشویی. اتوبوس نیم ساعت توقف داره.)


 با اعلان این خبر ، اتوبوس در کنار رستوران سرراهی توقف کرد و ملت کلافه از گرمای داخل ماشین به بیرون ریختند. البته آنهایی که در طول سفر حسابی از خجالت شکم مبارک خود درآمده و یک آن فک و دهان و دندان و معده خود را استراحت نداده بودند ؛ بیش از دیگران عجله داشتند. چرا که اگر دیر می جنبیدند چه بسا تا لحظاتی دیگر ، می بایست  برای تخلیه آنچه خورده بودند ، در صفی طولانی ، معطل می شدند. قهرمان جوان ما هم  که اعمال و رفتار این جماعت مسلمان را همواره حمل به صحت  می کرد ؛ به سراغ شیر آب داخل محوطه رفت و وضویی ساخت. سپس به نمازخانه پشت رستوران رهسپار شد. نماز خانه ای که در اثر کثیفی و بی در و پیکر بودن ، به همه چیز شباهت داشت مگر نمازخانه. بعد از نماز هرچه نگریست بلکه از همسفران مسلمانش کسی اندر این عبادت گاه ، بدرآید و دوگانه ای بهر یگانه بنهد ، کسی نیامد که نیامد. جوان پیش خود اندیشید:( تا به مقصد برسند ، حتما نماز همراهانش قضا شده و همگی به جهنم می روند. اما نه ! انشاالله همسفران بعد از رسیدن به مقصد ، نماز قضای خود را بجا می آورند و به جهنم نمی روند!!!!)


***


بعداز سوار شدن همه مسافران ، اتوبوس به راه  خود ادامه داد. تا نیم ساعت اکثر آنهایی که در رستوران چیزی میل کرده بودند ، از کیفیت بد و قیمت گران غذا و محیط  کثیف رستوران ، نق ها زده وآنچه از فحش و ناسزا در طول حیات طیبه و با برکت خود آموخته بودند ، نثار صاحب رستوران نمودند. تا بالاخره عصبانیت شان فرو کش کرد و آرام گرفتند.


***


دقایقی نگذشت که به ناگاه صدای  بسیار تند یک موزیک غربی ، همه را متوجه خود کرد. صدا از واکمن پسرجوانی بود که در صندلی  جلویی قهرمان داستان ما قرار داشت. جوان واکمن به دست ، تمام یک هکتار صورت خود را به دست تیغ برانی  صاف و صوف کرده بود و زیر ابروان خود را هم بشرح ایضا. فقط اندکی موی بر زیر لب پایین بر جای گذارده که معلوم نبود یادش رفته آن مقدار را هم بتراشد یا که چه؟ او درحالی که چشمان خود را بسته بود، بشدت سر خود را به اینطرف و آنطرف حواله می کرد و به طرز غرور انگیزی شانه های خود را با آن موسیقی دهشتناک ، هماهنگ می نمود.



جواد ابتدا برای چند لحظه ای مات حرکات نامعقول جوان واکمن به دست شد. او بیش از آنکه نگران حرمت گوش دادن به چنین موسیقی شود که شاید بر اثر آن جوان شنگول به جهنم برود ؛ این بار بیشتر نگران پارگی  رگهای عصبی او شد که نکند به مقصد نرسیده ، این طفل معصوم دچار خودزنی شود. اما دقایقی نگذشت که توانست خود را قانع کند که:( بله حق طبیعی هر جوانی است ، که اندکی خوش باشد. ولو به قیمت از دست دادن مخیله اش!!!!)


***


در این میان آنچه مسافر خوش قلب ما هیچ  توجیهی برای آن نمی یافت ، شوخی های دو دختر با دو پسر بود که در صندلی های آخر اتوبوس جا خوش کرده بودند. البته آقا جواد ، فرد فضولی نبود که مواظب همه جای اتوبوس باشد . بلکه این قهقهه ی مستانه آن دخترها و پسرها بود که گهگاه چنان اوج می گرفت که نه تنها مسافرین داخل اتوبوس ؛ بلکه ملاِِِ ئکه عذاب الهی را هم متوجه خود می کرد. جوان خوش طینت ما سرانجام به این نتیجه رسید که:( حتما آنها ، دو به دو نامزد هستند. پس عملشان منع شرعی ندارد و به جهنم نمی روند. اینکه اگر نامزد هم باشند ، داخل اتوبوس جای این کارها نیست هم اصلا ربطی به من ندارد.)


 


نزدیکی های تهران اتفاقی برای اتوبوس افتاد که در اثر آن جواد خوش قلب ، یقین کرد که تمام سرنشینان این ماشین از مسلمانان واقعی هستند. ماجرا از این قرار بود که یک سواری پراید که جلوی اتوبوس حرکت می کرد ، برای خرید از دستفروشان کنار جاده ، متوقف می شود. راننده اتوبوس هم که مشغول صحبت با شاگردش بود ، دیر متوجه توقف پراید شده ، برای همین با دست پاچگی ترمز شدیدی می گیرد که در اثر آن سر یکی از مسافر ها به صندلی جلویی می خورد. البته بلافاصله ، اتوبوس تحت ید با کفایت راننده اش درآمد واتفاق خاصی رخ نداد. اما آنچه در این میان مهم بود فریادهای  مسافرین در هنگام ترمز شدید اتوبوس بود که جملگی خدا و پیامبر و امام ها را صدا می زدند. با این واقعه ، جواد ، آن عزیز مسافر ، نفسی به راحتی کشید و به خداوند عرضه داشت که: ( ای  خدا ، ببین مسافرین این مرکب ، جملگی پیروان دین اسلامند. اگر حق همدیگر را رعایت نمی کنند ، اشکال ندارد باز هم مسلمانند. اگر زنانشان حجاب را رعایت نمی کنند ، اشکال ندارد باز هم مسلمانند. اگر جوانانشان محرم و نامحرم برایشان مهم نیستند ، اشکال ندارد باز هم مسلمانند . حتی اگر نماز هم نمی خوانند اشکال ندارد ، قلبشان که پاک است ؛ پس باز هم مسلمانند. نشان به آن نشان که دیدی موقع حادثه چگونه خدا خدا می کردند. خوب همین نشانه مسلمانی شان است دیگر.) 


جواد راست می گفت . چرا که وقتی ماشین به مقصد رسید و مسافران ازآن پیاده شدند ، عمل دیگری از خود نشان دادند که بیش از پیش  مسلمانی شان ثابت شد. آنان به شکرانه خطری که در جاده از بیخ گوششان گذشته بود ، نفری پنج یا ده تومان انداختند تو صندوق صدقه!!!!

منبع : http://bidai.parsiblog.com/

 
بیت مبارک حضرت بهاءاللّه -طهران(سه شنبه 85 اردیبهشت 12 ساعت 12:34 عصر )






بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 15293  بازدید


» لینک دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «